English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (5776 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
to feel a pang of guilt U ناگهانی احساس بکنند که گناه کار هستند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
guilt feeling U احساس گناه
conscience-stricken U دچار ناراحتی وجدان یا احساس گناه
She is laying a guilt trip on [is guilt-tripping] me for not breast feeding. U او [زن] به من احساس گناه کاربودن میدهد چونکه من [به او] شیر پستان نمی دهم.
a pang of hunger U احساس ناگهانی گرسنگی
to feel a pang of jealousy U ناگهانی احساس حسادت کردن
to be touched [hit] by a pang of regret U ناگهانی احساس پشیمانی [افسوس] کردن
extrasensory U ماورای احساس معمولی خارج از احساس عادی
angst U احساس وحشت و نگرانی احساس بیم
standard U محدوده رنگها که در یک سیستم مشخص فراهم هستند و توسط تمام برنامه ها قابل اشتراک هستند
standards U محدوده رنگها که در یک سیستم مشخص فراهم هستند و توسط تمام برنامه ها قابل اشتراک هستند
ambivalence U توجه ناگهانی و دلسردی ناگهانی نسبت بشخص یاچیزی
nose dive U شیرجه ناگهانی در هواپیما تنزل ناگهانی قیمت
flurry U اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
flurries U اشفتن طوفان ناگهانی باریدن ناگهانی
synesthesia U احساس سوزش یادرد در یک عضو بدن در اثروجود درد در عضو دیگر بدن احساس متقارن
surges U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surge U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
surged U یک تغییر ولتاژ یا جریان کوتاه ناگهانی و معمولا"نامطلوب در یک مدار در حال کار افزایش ناگهانی ولتاژ ضربه
spurt U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurted U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurts U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
spurting U جهش ناگهانی پرتاب ناگهانی
let it be done U بکنند
hsd it out U بدهید دندان را بکنند
to get a tattoo U بروند خالکوبی شان بکنند
rote U کاری که از روی عادت بکنند
to cultivate good manners U کوشش کردن با ادب رفتار بکنند
The nerves can only take so much . U اعصاب می توانند فقط تا حدی تحمل بکنند .
to opt in [something] U تصمیم گرفتن که کاری را انجام بدهند یا همکاری بکنند
cads U محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
cad U محصول کمکی کامپیوتر واسط ی که بین کامپیوتر هایی که برای طراحی هستند و آنهایی که برای تولید محصول هستند
unprofitable servants U مردمی که خرسندند باینکه تنهاانچه وفیفه ایشان است بکنند
to be too poor to afford a telephone line بیش از اندازه تهیدست بودند که بتوانند یک خط تلفن تهیه بکنند.
to sweeten the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar the pill <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
to sugar-coat the pill [American E] <idiom> U چیزی بدی را طوری بکنند که کمتر ناخوشایند بنظر بیاید [اصطلاح مجازی]
The Web site allows consumers to make direct comparisons between competing products. U این وب گاه اجازه می دهد مصرف کنندگان مستقیما محصولات رقیبها را با هم مقایسه بکنند..
irreprehensible U بی گناه
offenceless U بی گناه
misdemeanors U گناه
misdemeanour U گناه
deep dyed U گناه
vice- U گناه
sin U گناه
misdemeanor U گناه
vises U گناه
niet culpable U بی گناه
pure of guilt U بی گناه
sinning U گناه
sinned U گناه
vices U گناه
guilt U گناه
vice U گناه
reproachless U بی گناه
misdemeanours U گناه
offenses U گناه
faults U گناه
transgression U گناه
irreproachable U بی گناه
sackless U بی گناه
crime U گناه
guiltless U بی گناه
offence U گناه
faulted U گناه
cleanhanded U بی گناه
blameless U بی گناه
fault U گناه
delict U گناه
offense,etc U گناه
offense U گناه
sinless U بی گناه
blames U اشتباه گناه
blaming U اشتباه گناه
remission U عذر گناه
peccatophobia U گناه هراسی
venial U گناه صغیر
misdeed U جرم گناه
blamed U اشتباه گناه
irreprovable U بی گناه رد نکردنی
to perpetrate a crime U گناه کردن
sin of the f. U گناه جسم
hamartophobia U گناه هراسی
resipiscent U معترف به گناه
misdeeds U جرم گناه
mortal sin U گناه کبیره
deadly sin U گناه کبیره
absolution آمرزش گناه
transgression U خطا گناه
peccabillo U گناه کوچک
blame U اشتباه گناه
erring U گناه کار
sin U گناه ورزیدن
resipiscence U اقرار به گناه
sinned U گناه ورزیدن
sinning U گناه ورزیدن
venial sin U گناه صغیره
crime U گناه کردن
a guilty conscience [about] U وجدان با گناه [بخاطر]
i may thank myself U گناه از خودم است
incendiary crime U گناه اتش انگیزی
impenitently U بالجاجت در گناه کاری
impemitently U بااصرار در گناه کاری
in flagrant delict U درعین ارتکاب گناه
i am shaped in sin U در گناه سرشته شده ام
incestuously U با گناه نزدیکی بمحارم
to sin agaist god U بخدا گناه ورزیدن
besetting sin U گناه دست برندار
d.sin U گناه بزرگ عمدی
pardoner U کشیش امرزنده گناه
capital offence or crime U گناه مستوجب اعدام
of malice prepense U با قصد ارتکاب گناه
guilt U گناه مجرمیت محکومیت
the f.of adem U گناه یا انحراف ادم
to purify from sin U از گناه پاک کردن
to acknowledge your own guilt [culpability] U به گناه خود اقرار کردن
infallible U مصون از خطا منزه از گناه
He was dismissed though (while) he was in fact innocent. U اخراج شد درصورتیکه بی گناه بود
absolves U کسی را از گناه بری کردن
absolving U کسی را از گناه بری کردن
sin of omission U گناه فروگذاری از انجام امری
to perpetrate a crime U گناه یا جنایتی را مرتکب شدن
puratorial U پاک کننده گناه کفارهای
to purify from sin U از قید گناه ازاد کردن
absolve U کسی را از گناه بری کردن
capital U گناه مستوجب اعدام سرمایه
salvationism U اعتقاد بلزوم رستگاری از گناه
own up <idiom> U گناه رابه گردن گرفتن
original sin U نخستین گناه ادم ابوالبشر
absolved U کسی را از گناه بری کردن
dewy-eyed U معصوم و پاک چون کودک بی گناه
peccability U ژمادگی برای گناه کردن جایزالخطایی
dewy eyed U معصوم و پاک چون کودک بی گناه
i insist on his innocence U جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
i insist that he is innocent U جدا` عقیده دارم که او بی گناه است
impenitence U سر سختی زیاد در گناهکاری پشیمان نشدن از گناه
She is more culpable than the others. U او [زن] بیشتر از دیگران گناه کار [مقصر] است.
penance U تحمل عذاب جسمی برای بخشوده شدن گناه
king's evidence U گواهی واعتراف شریک گناه برضدهمدستان خودرادرامریکا.....گویند
thick skinned U بی احساس
sense line U خط احساس
feeling U احساس
feelings U احساس
percipience U احساس
sentiment U احساس
impression U احساس
impressions U احساس
sense U احساس
sensed U حس احساس
sensed U احساس
gusto U احساس
senses U حس احساس
senses U احساس
appriciation U احساس
apperception U احساس
aesthesiogenic U احساس زا
aesthsis U احساس
esthesis U احساس
sensations U احساس
sensation U احساس
apathetic U بی احساس
sensing U احساس
sense U حس احساس
misprision U گناه فرو گذاری از فاش کردن تبه کاری دیگران
chilled to the bones <idiom> U احساس یخ زدگی
perished [British] [colloquial] [feeling extremely cold] <adj.> U احساس یخ زدگی
feeler U احساس کننده
aesthesia U قوه احساس
feelers U احساس کننده
perception U دریافت احساس
dreaded <adj.> U پر از احساس هراس
humiliation U احساس حقارت
limen U استانه احساس
sense U احساس کردن
sense wire U سیم احساس
supersensory U مافوق احساس
sensed U احساس کردن
sense organ U عامل احساس
sensorium U مرکز احساس
perceptions U دریافت احساس
subjective sensation U احساس غیرعینی
senses U احساس کردن
sense switch U گزینهء احساس
amenability U احساس مسئولیت
stolid U فاقد احساس
really U احساس میکنم
appreciating U احساس کردن
appreciates U احساس کردن
appreciated U احساس کردن
appreciate U احساس کردن
pang U احساس بد وناگهانی
malease U احساس مرض
tail between one's legs <idiom> U احساس شرمندگی
itchiness U احساس خارش
sensation of hunger U احساس گرسنگی
sensibility U احساس ودرک هش
feel U احساس کردن
feels U احساس کردن
stolidly U فاقد احساس
heavy heart <idiom> U احساس ناراحتی
impassible U فاقد احساس
Recent search history Forum search
2Some of my translations are missing !
1incentive
1the selected wells are 5 boreholes only, and desired samples quantity is 150-200 kg
1the result is a flow of emotions from joy to guilt
1The present situation in Afghanistan is quite problematic. The country has very little in the way of existing infrastructure, and no real prospects for economic growth aside from the illegal drug trad
1Simultaneously, those engaged in the work of basic disciplines have become increasingly aware of the of organizations in society and have begun to concentrate attention on relevant problems.
1conscious
1Youths are strongly influenced by the media
1wife is life life is knife knife kill the life
1i wish to wish the wish the wish you wish to wish the wish
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com